پآرت12. دلبرک شیرین آستآد
پُـــــــآرتُـــــــ12. دلبےـرک شےـیرینےـ آسےـتےـآد🍭
#آیلان
درحالی که کاهو رو خورد میکردم با کلافگی گفتم:سرکار خانوم مامان خان. حالا چرا من باید کاهو خورد کنم؟ بگو یکی از اون چهارتا الدنگ بیا خورد کنه. به من چه اخهههه؟
مامان یکی زد روی شونم و با تشر گفت:انقد غر نزن دختر. اینارو تمیز خورد کن. چرا اینجوری خورد میکنه؟
یکی از کاهو هارو برداشت گرفت جلو چشمم گفت:سالاد رو باید با درست و تمیز درست کنی. آخه این چیه شبیه کله گوسفند شده؟
با کلافگی چشمامو بستم و نفسمو با حرص بیرون و دوباره شروع کردم به خوردن کردن کاهو.با اصرار مامان خانوم ایندفعه با دقت بیشتر.
با کلافگی درحالی که کاهو خورد میکردم و غر میزدم که اشوان وارد آشپزخونه شد و اومد به طرفم و خواست یکی از خیارهای پوست شده رو برداره محکم زدم رو دستش. سریع دستشو عقب کشيد و با تعجب گفت:چیکار میکنی وحشی؟ دستم درد گرفت روانی زنجیره ای
با عصبانیت بهش نگاه کردم و گفتم: به سق سیاه مردک دراز. از سر صب هی میای یچیزی بر میداری میری. این بیصاحبارو میخوام بریزم توی سالاد. نکن. من از سر صبح عین خر مش رجب دارم برا مامان بهناز کار میکنم تو میای میلومبونی میری انگار من کلفتتم. دست نزن به اینا برادر من چند بار...
پرید وسط حرفم و با خنده گفت:نفس بگیر دختر. یک ریز داری ور میزنی. باشه دست نمیزنم. بگو بقیه خیارا کجا خودم بردارم پوست بگیرم
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:توی یخچال، کشوی دومی.
با خنده رفت طرف یخچال و خیاری برداشت و به طرف خاله نازی رفت و گفت:خاله نازی میشه اینو برام پوست بگیری
خاله نازی هم گل از گلش شکفت و گفت:بده من عزیزم. بده برات پوستش بگیرم
خیارو از دستش گرفت و شروع کرد به پوستت گرفتن. بعد از پوست گرفتن خیار روش نمک زد داد دست اشوان.
با تشر گفتم:اشوان خجالت بکش. قدت نزدیک به صد و نوده نمیتونی یه خیار پوست بگیری؟ خجالتم خوب چیزیه برادر من
اشوان بیخیال گازی با خیارش زد و گفت:تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود سیسی. وَلَکَن بابا. یکی نیست به خودت بگه.
و بیخیال از جلوی قیافه سکته ای من خوش خوشان رو شد و از آشپزخونه رفت بیرون. با دهن باز و چشمی که پلکش از عصبانیت میپرید به رفتنش نگاه کردم. مردک دراز اشغال گوشت
سلام سلام به همگییییی. سیسی تون با پارت هدیه اومده😊😊اینم یه پارت خوشگل تقدیم نگاهای قشنگتون. خیلی دوستتون دارم. بمونید براممممم☺️☺️❤️❤️
#آیلان
درحالی که کاهو رو خورد میکردم با کلافگی گفتم:سرکار خانوم مامان خان. حالا چرا من باید کاهو خورد کنم؟ بگو یکی از اون چهارتا الدنگ بیا خورد کنه. به من چه اخهههه؟
مامان یکی زد روی شونم و با تشر گفت:انقد غر نزن دختر. اینارو تمیز خورد کن. چرا اینجوری خورد میکنه؟
یکی از کاهو هارو برداشت گرفت جلو چشمم گفت:سالاد رو باید با درست و تمیز درست کنی. آخه این چیه شبیه کله گوسفند شده؟
با کلافگی چشمامو بستم و نفسمو با حرص بیرون و دوباره شروع کردم به خوردن کردن کاهو.با اصرار مامان خانوم ایندفعه با دقت بیشتر.
با کلافگی درحالی که کاهو خورد میکردم و غر میزدم که اشوان وارد آشپزخونه شد و اومد به طرفم و خواست یکی از خیارهای پوست شده رو برداره محکم زدم رو دستش. سریع دستشو عقب کشيد و با تعجب گفت:چیکار میکنی وحشی؟ دستم درد گرفت روانی زنجیره ای
با عصبانیت بهش نگاه کردم و گفتم: به سق سیاه مردک دراز. از سر صب هی میای یچیزی بر میداری میری. این بیصاحبارو میخوام بریزم توی سالاد. نکن. من از سر صبح عین خر مش رجب دارم برا مامان بهناز کار میکنم تو میای میلومبونی میری انگار من کلفتتم. دست نزن به اینا برادر من چند بار...
پرید وسط حرفم و با خنده گفت:نفس بگیر دختر. یک ریز داری ور میزنی. باشه دست نمیزنم. بگو بقیه خیارا کجا خودم بردارم پوست بگیرم
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:توی یخچال، کشوی دومی.
با خنده رفت طرف یخچال و خیاری برداشت و به طرف خاله نازی رفت و گفت:خاله نازی میشه اینو برام پوست بگیری
خاله نازی هم گل از گلش شکفت و گفت:بده من عزیزم. بده برات پوستش بگیرم
خیارو از دستش گرفت و شروع کرد به پوستت گرفتن. بعد از پوست گرفتن خیار روش نمک زد داد دست اشوان.
با تشر گفتم:اشوان خجالت بکش. قدت نزدیک به صد و نوده نمیتونی یه خیار پوست بگیری؟ خجالتم خوب چیزیه برادر من
اشوان بیخیال گازی با خیارش زد و گفت:تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود سیسی. وَلَکَن بابا. یکی نیست به خودت بگه.
و بیخیال از جلوی قیافه سکته ای من خوش خوشان رو شد و از آشپزخونه رفت بیرون. با دهن باز و چشمی که پلکش از عصبانیت میپرید به رفتنش نگاه کردم. مردک دراز اشغال گوشت
سلام سلام به همگییییی. سیسی تون با پارت هدیه اومده😊😊اینم یه پارت خوشگل تقدیم نگاهای قشنگتون. خیلی دوستتون دارم. بمونید براممممم☺️☺️❤️❤️
- ۵.۲k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط